كيانكيان، تا این لحظه: 15 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره

از من براي تو ...

تولد 3/5 سالگي

امروز يعني 4مرداد 91 ,از خواب كه بيدار شدي رفتي سر كمد و نايلوني كه وسايل تزيين تولد توش بود رو پيدا كردي و خواستي كه آويزونشون كنيم به سقف بنده هم گوش به فرمان شما خونه رو تزيين كردم, اميدوار بودم موضوع همينجا ختم به خير بشه كه نشد و گير كه زنگ بزنيم مهمونارو دعوت كنيم بيان اينجا تولد بگيريم . يهو يادم افتاد كه امروز 3 سال و نيمه شدي و بهانه خوبي بود كه بساط خوشحالي پسر عزيزمونو فراهم كنيم با هم رفتيم بيرون كيك و شمع خريديم و مهمونارو هم دعوت كرديم . من و تو و بابا محمد به همراه مادري و امير و مطهره و بقيه خانواده رفتيم پارك و همونجا تولد عشقمونو جشن گرفتيم . عشقم خيلي بهت خوش گذشت و خوشحال بودي.اين تنها چيزيه كه برات ميخوام.
7 مهر 1391

تراشه ها

چند وقتيه كه اينقدر سرگرم تو هستم كمتر فرصتي براي كارهاي ديگر پيدا ميكنم .هرروز يكي دو ساعت از وقتمون به كتاب خوندن مبگذره كه تو خيلي دوست داري و در نهايت من كم ميارم يعني ديگه فكم ياري نميكنه ,دي وي دي هاي بريني بيبي رو هم برات گرفتم كه هر روز ميبينيشون وكلي چيزي ياد گرفتي . مثلا چند روز پيش كه رفته بوديم بيمارستان  ,آكواريومي اونجا بود و يكي ازت پرسيد اونا چي هستن تو آكواريوم و تو جواب دادي fish وواقعا سورپرايزم كردي .از ماه پيش تصميم گرفتم خوندن رو در قالب بازي برات شروع كنم و يسته هاي تراشه هاي الماسو تهيه كردم و تو هم اشتياق نشون ميدادي و تعدادي از كارتهارو كه خونديم تو متوجه شباهت كلمات ميشدي  .بعد كه جايي خوندم مدارس خوب ت...
9 شهريور 1391

عكسهايي از كيان

تولد 2 سالگي قربونت برم يادم نميره كه چقدر اين شب تولدت خوشحال بودي . ايشالا كه هميشه خندون ببينمت. مهربون من عاشقتم   سفر كيش ...
29 تير 1391

اولين هاي كيان

6 ماهگي شروع نشستن 7 ماهگي چهار دست و پا رفتنو شروع كردي البته عقبكي 8 ماهگي تونستي وايستي 10 ماهگي رقصيدن . 12 ماهگي شروع راه رفتن بود .دقيقا روز 17 بهمن بود كه براي اولين بار دو قدم برداشت   اولين چيزي كه كيان دست گرفته   اولين باري كه خودش دمرو شد اولين باري كه كيان خودش تونسته بشينه شروع فضولي     وقتهايي كه خجالت ميكشيد سرشو پايين مي انداخت اين شكلي.   ...
17 تير 1391

يك سالگي كيان

اينجا تولد يكسالگي عشقمه كيان و مانيا  واينم كادوي تولدشه كه مادري براش خريده بود (مامان خودم) وكيان همون شب ياد گرفت كه چه جوري سوارش بشه و چون پاش نميرسيد خم ميشد تو ماشين با دستش گاز ميداد. و اينكه از كجا فهميده بود بايد گاز بده .. ...
17 تير 1391

ماجراهاي به دنيا آمدن كيان

از دوران بارداري بگم كه تا 8 ماهگي بدون هيچ نوع مشكل بارداري همه چيز به خوبي و خوشي گذشت تا روز 3 بهمن كه همگي به همراه خاله ها خونه مامان جمع بوديم براي پختن شيريني و باقلواي زايمان من كه قرار بود تاريخ 20 بهمن باشه و من هم به اين اميد كه حالا  دو سه هفته اي وقت دارم هنوز نه ساك بسته بودم و نه سرويس خواب بچه آماده بود.اون روز خونه مامان خيلي خوش گذشت ساعت 3 بامداد بود كه برگشتبم خونه و من روي كاناپه دراز كشيده بودم كه... ديگه پچلمون طاقتش تموم شده بود و خواست كه بياد تو اين دنيا .آماده شديم زنگ زديم به مامان جريانو گفتيم اون هم سريع با امير اومدن خونمون و راه افتاديم به سمت بيمارستان و خلاصه تا رسيديم بيمارستان البته با سرعت 150 تا170 ...
11 تير 1391
1